نگران...

ساخت وبلاگ
خیلی خیلی نگرانم. ترسیدم. کمی مردد شدم. برای ادامه ی مسیری که با اطمینان توش قدم برداشتم. نمیدونم این تغییرات موقتی هستن یا بودن و من نمیدیدمشون.

کمی تب کردم. جای عملی که دکتر قهستانی خراب کردن عفونت کرده. به توصیه دکترم سفالکسین و شروع کردم. 

میترسم مامان. خدایا کمک کنید...

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۶ساعت 0:59&nbsp توسط الی  | 


زندگی خصوصی یک بیمار اکستروفی...
ما را در سایت زندگی خصوصی یک بیمار اکستروفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : plifebexstrophypa بازدید : 136 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 1:54