فکر میکردم باید برعکس باشه! اما هر روز بیشتر ازم دور شد.
بازم من موندم و الی غمگینم که نمیدونم باهاش چیکار کنم. همه ی روز بغلم کرده و اشک میریزه. حرفی نمیزنه. گاهی نگاهم میکنه و بغض و باازم گریه.
الی من زیادی ساده رفتار میکنه.ادم بزرگا باور نمیکنن.مدام دنبال یه ایرادی اشکالی بدی چیزی میگردن. ولی چیزی پیدا نمیکنن. و هر روز و هر روز این کارشون ادامه داره.
الی ی من خستست. از دست ادم بزرگا خستست. پناه اورده به من. نمیتونم بهش بگم. نمیتونم نا امیدش کنم. تو بغلم نگهش میدارم و پا به پاش اشک میریزم.
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم آذر ۱۳۹۶ساعت 17:29  توسط الی |
زندگی خصوصی یک بیمار اکستروفی...برچسب : نویسنده : plifebexstrophypa بازدید : 154