جیش و کابوس!

ساخت وبلاگ
بابا داره پذیرایی و رنگ میزنه. به عنوان پدری که بنایی بلد این فصل و نمیتونه از دست بده برای این جور کاراش! انقدرم که حساسیت داره به تمیز درومدن کاراش پیش بینی میکنم مدت زیادی و مجبورم با مبل ها تو اتاق  سر کنم 

دیشب خواهری نزدیک در خوابیده بود  و من بالاتر.یه نیم ساعتی از خوابیدنمون گذشته بود که حس کردم مثانم پره! هرجور حساب کردم بجز بیدار کردن خواهری راهی برای رسیدن به دستشویی نبود! این شد که فکر کردم پوشک که هست چه کاریه!

ولی چیزی که حسابش و نکرده بودم این بود که مثانه جان دیگه حجمش کم نیست مثل قبل 

پوشک اول منهدم شد! خیلی نا محسوس پوشک بعدی و گذاشتم! ولی اونم به سرنوشتی مشابه قبلی دچار شد 

به زور خودم و خوابوندم تا کار به سومی و چاهارمی نکشه 

ولی نتیجش چیزی جز کابوس های مداوم تا یازده صبح نبود 

مثانه جان نظرت چیه با هم یجوری کنار بیایم؟!

زندگی خصوصی یک بیمار اکستروفی...
ما را در سایت زندگی خصوصی یک بیمار اکستروفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : plifebexstrophypa بازدید : 151 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1396 ساعت: 18:07