صبری نه از جنس ایوب...

ساخت وبلاگ
بعد از سال ها قهر و عذاب و بیماری و... صبر پیامبر خدا به ثمر نشست و مورد رحمت خداوند قرار گرفتن.

پیر و بیمار و ... رسیدند به جایی که دیگه عذابی نبود غمی نبود... اما. چیزی بزرگتر از این در راه بود. چیزی شبیه برگشتن زمان به عقب. همراه همسرشون تمام اثار پیری و بیماری از جسمشون پاک شد.

من هم صبر میکنم. صبر میکنم و مطمئن هستم بعد از سختی آسونی هست. اما. اما... تمام این زخم ها همراه من خواهند موند. زمان برای من به عقب برنمیگرده. یه سرباز پیر و خسته که با غرور به شمشیرش تکیه داده و از نسیم ارامش بخش صبح بعد از جنگ لذت میبره... 

میخوام بگم، وقتی سال ها بعد اومدی و گفتی الی تموم شد رسیدیم بالاخره... فکر نکن که چیزی و از دست ندادی. فکر نکن من همون الهه ی قبلم...

میخوام بگم، اگر امروز ناراحتم کردن با دروغشون با تهمتشون با ... وقتی بخشیدمشون و با لبخند جواب سلامشون و دادم. فکر نکنن  همه چیز مثل قبل شده.

من دارم یاد میگیرم. یادمیگیرم صبور بودن و. اما این صبر از جنس پیامبر خدا نیست...

زندگی خصوصی یک بیمار اکستروفی...
ما را در سایت زندگی خصوصی یک بیمار اکستروفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : plifebexstrophypa بازدید : 127 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 17:51